در یکی از روزهای آرام پاییز، وارد ساختمان رادیو تهران میشویم. از پشت شیشههای اتاق پخش، صدای گرم ودلنشین فاطمه نصرآبادی شنیده میشود. وقتی بعد از پایان برنامه، با لبخند بیرون میآید؛ لبخندی که بهخوبی نشان میدهد هنوز عشق به کار در او زنده است. میگوید: من از سال۱۳۷۵وارد رادیو شدم. آزمونهای متعددی برگزار شد و بعد از حدود یک سال آموزش، بهطور رسمی گوینده شدم. آن روزها رادیو برایم دنیایی تازه بود. رادیو برای من فقط شغل نیست، نفس کشیدن است. وی از همان ابتدا آموخته بود که گویندگی یعنی زیستن با مردم.
نصرآبادی باور دارد گوینده رادیو باید صادق و آگاه باشد؛ سواد و اخلاق حرفهای از صدای زیبا مهمتر است. بنابراین او باید مردم را بفهمد و با آنها زندگی کند. اگرمردم احساس کنند صداقت داری، به شمااعتماد میکنند. غرور در رادیو جایی ندارد. او هنوز هم از اجرای زنده هیجان میگیرد: «هربار که چراغ قرمز پخش روشن میشود، انگار اولین روز کاریام است. رادیو به من آموخت که هر روز، یک شروع تازه است.»
به اعتقاد نصرآبادی، رادیو رسانهای آرام اما تأثیرگذار است؛ در بحرانها، در قطعی برق یا حتی در تنهایی مردم، رادیو در کنارشان حضور دارد. این نزدیکی، قدرت رادیوست. وقتی از خاطرات کاریاش میپرسیم، مکث میکند: «یکی از تلخترین روزهای کاریام زمانی بود که باید خبر سقوط هواپیمای خبرنگاران را اعلام میکردم. بغض کرده بودم اما برنامه زنده بود و نمیشد مکث کرد. باید به مردم آرامش میدادم، در حالیکه دلم آشوب بود اما رادیو همیشه فقط غم نیست.» او خاطرات شیرین هم زیاد داشت که برای ما بگوید: «در یکی از برنامهها درباره بستن کمربند ایمنی صحبت کردیم. مدتی بعد رانندهای تماس گرفت و گفت اگر آن روز حرف شما را نشنیده بودم، شاید زنده نمیماندم. آن روز فهمیدم رسانه یعنی مسئولیت؛ یعنی تأثیر واقعی روی زندگی مردم.» وی گویندگان جوان را هم تحسین میکند اما توصیهای مادرانه برایشان دارد. «صدای زیبا کافی نیست. مطالعه کنید، تاریخ، ادبیات و جامعه را بشناسید. مردم از پشت میکروفن تشخیص میدهند که با یک گوینده مطلع و صادق روبهرو هستند یا فقط با یک صدا.»گفتوگو تمام میشوداماصدای او همچنان درفضای رادیو میپیچد.چراغ قرمز پخش روشن است و همان صدا،باهمان صمیمیت همیشگی،میگوید: «اینجا رادیو تهران است... سلام بر شنوندگان خوبمان.»